89/11/14
1:15 ص
حسین جان به زخم دل خونم نمک زدی، قربان دست با نمکت بروم که با اشک قلم نالانت، سیلاب به راه می اندازی و می شوری دل ما را و می بری آبروی نمک نشناسان را؛ نوشته ای از حسین قدیانی تقدیم می گردد:
سخنی صریح و صمیمی با رئیس جمهور محترم و محبوب قلوب ملت، دکتر احمدی نژاد عزیز
موضع ما هنوز هم، همان موضع مناظره است
این روزها بزن بزن است؛ همه دارند هم را می زنند. این روزها همه دارند تو را می زنند… و “من، تو، او، ما، شما، ایشان”، به گناه مشایی، گاهی خود تو را. از تو به خاطر مشایی، حتی معدود کسانی که درست انتقاد می کنند، آیا خسته نباشیدی هم به تو می گویند؟!… که اینقدر پیر شده ای در عرض ? دولت؟! بد بودن مشایی، جای خود؛ بی معرفت بودن ما هم به جای خود! ببخش ما را آقای رئیس جمهور. تو با ?? میلیون رای اگر یک مشایی داری، عده ای بدون رای، حتی بدون رای اقلیت، سراپای وجودشان مسئله سازی است. چه شده ما را که مشایی را درشت می بینیم و پیری زودهنگام تو را درست نمی بینیم؟! چه بر ما آمده که حمایت از دولت، مصداق خروج از ولایت، معرف بی بصیرتی شده؟! در عرض این چند سال، چقدر بی خوابی کشیدی، تا فلان روستایی، مدرسه اش، آب و برق مناسب داشته باشد؟… این همه که تو بر کارآمدی نظام اضافه کردی، خوب بعضی اصولگرایان دارند مزد زحماتت را می دهند! بخشی از جریان اصولگرا تو را از سران کفر و نفاق و فتنه بیشتر می زنند! بخشی از جریان اصولگرا یک خط در میان از مشایی انتقاد می کنند، و از دولت، حمایت! دیگر بخش این جریان، پرونده فلان مدیر دولت را مهمتر از پرونده سران فتنه می داند! می ماند تنها بخش جریان اصولگرا که خدمات دولت را به قدر وسع خود پوشش می دهد و گاهی هم در همان حد که “آقا” گفت، حرف خود را می زند… و عجبا که برخی از مدعیان دوستی شما، بیشتر همین گروه آخر را ملامت می کنند!… و به جای خواص بی بصیرت چسبیده به جریان اصولگرا، برای حاج حسینین صفار و شریعتمدار، شعر می سرایند! اصلی ترین حامیان تو را، عده ای به اسم دفاع از تو، بد دارند می زنند. بد دارند تهمت می زنند. چند بار تیتر یک کیهان و وطن امروز و جوان و چه و چه به انعکاس خدمات دولت شما گذشته است، و چند بار رسانه های مشایی، به جای “مسئله حاشیه دولت”، “خدمت متن دولت” را تیتر یک کرده اند؟!… اما شما رسانه های ما را نمی خوانی! عیبی ندارد!… گفت: “به کسی که مستوجب آتش است، به خاکستر قناعت کرده اند؛ چه جای گلایه است”؟!
***
محمود! چونان قبل، باز هم می خواهم تو را مدح کنم. رساتر از قبل. می خواهم چنان از تو تعریف کنم که طعنه به تملقم زنند. باکی نیست. تو زیاد فحش شنیده ای از دوست و دشمن. چاپلوسی این دولت مظلوم، راه دوری نمی رود! زیاد از روی چاپلوسی برای راس فتنه، تو را زده اند. بگذار من از روی تملق پابرهنه ها، کمی از هزاران خوبی دولت عدالت محور بگویم اما برای من سئوالی آزاردهنده به وجود آمده، از تو می پرسم؛ اگر کسی، نه با جریان مسئله ساز برای دولت، نسبتی داشته باشد، و نه با جریان مسئله ساز برای حکومت، اصولگرا نیست؟! آیا نمی توان تو را دوست داشت و در عین حال، از “مکتب ایرانی” و “مکتب بی بصیرتی”، از هر ? بیزار بود؟!… می شود؛ ما می توانیم! باور کن دوست داشتن تو، همانقدر با دوست داشتن جریان خواص بی بصیرت، متضاد و غیرقابل جمع است، که با محبت مکتب ایرانی! دل جای یک دلبر است؛ مگر نه؟!… “با من صنما، دل یک دله کن”.
محمود! دل، ? دله نمی شود؛ این یکی را ما نمی توانیم! ما به تو رای دادیم. به تو. حمایت از تو وظیفه ماست. قصوری اگر کردیم، بر ما ببخش! بر ما ببخش که زود داریم عاقبتت را “پیش بینی” می کنیم! بر ما ببخش که از همین حالا روزشمار سقوط برای تو گرفته ایم! هم ما را ببخش و هم صد البته مدعیان دوستی ات را که با “ادبیات متفاوت” از خدمت، ذهن ما را درباره آینده، دچار اوهام خطرناک کرده اند! این داعیه داران، مگر چه خوابی برایت دیده اند، که “پیش گویی” می کنند؛ ما یکی ? سال بعد همین زمان، حکم به تکفیر تو خواهیم داد؟! این عزیزان، ما را دارند از چه بیمی، به خیال خود مطمئن می کنند؟! چه در بیداری برایت تدارک دیده اند، که ما در خواب هم دوست نداریم آن روز را ببینیم؟!… ما که سراپای وجودمان عشق به عدالت محوری دولت توست. آن اندازه که باید خدمات دولت تو را پوشش نداده ایم؛ این درست، اما خودت قضاوت کن که بیشترین خوبی های بیشمار این دولت را کدام دسته از هوادارانت منعکس کرده اند؟!… عیبی ندارد؛ رسانه های ما را نخوان، اما حرف دل ما را بخوان. از چشم مان حرف ما را بخوان. از اشک چشم ما! از این دل نوشت…
***
محمود! آن روستایی اگر وبلاگ ندارد که از تو تشکر کند، اما منِ شهرنشین، سایتی دارم که فلان تقصیر دولت تو را نقد کنم و آن آقازاده بهمان جای شمال شهر، قدرت این را دارد که بگوید تقلب شده! یعنی تو رئیس جمهور نیستی! با دیکتاتوری سر کار آمده ای! آقازاده می گوید؛ تو محصول دیکتاتوری آخوندها هستی و پدرش ادعا می کند جریان ضد روحانیتی!… کیستی تو محمود؟! کاش لااقل اندازه “آقا” از تو حمایت می کردیم، ما که ادعا داریم سرباز ولایتیم. به تو گفتند جریان ضد روحانیت اما تو در یزد از پدر بزرگوار همین آقای خاتمی، و از دیگر روحانی شهید؛ آیت الله صدوقی به نیکی یاد کردی اما روزگار فتنه، به تو، به من، به ما، به شما، به ایشان، به امام، به شهدا، به رهبر حکیم، گفتند “مرگ بر دیکتاتور، چه رهبر، چه دکتر”. آن کس که این شعار را سر داد هنوز آزاد است و هنوز می نویسد و هنوز بیانیه می دهد و هنوز در روزنامه اش تیتر یک می کند که “مبارک در آستانه سقوط”!… و بالای تیتر یک، در یک گوشواره، عکس “آقا” را می گذارد و در گوشواره دیگر، عکس تو را. در جمهوری اسلامی اگر خفقانی باشد، از آن ما بچه حزب اللهی هاست! نیست؟!… در جمهوری اسلامی اگر خفقانی هم نباشد، پس بگذار مهندس، “من، تو، او، ما، شما، ایشان” را فرعون بخواند! وه، که چه فراعنه خوبی هستیم ما! رامسس دوم هم اگر مثل ما فرعون بود، موسی با او ائتلاف می کرد! شک نکن محمود! ما اگر هم عصر موسی بودیم، فرعون از هارون به موسی نزدیک تر می شد! ما چند قرن دیر فرعون شدیم و الا نیل شکافته نمی شد و ام موسی، طفل خود را در صندوقچه نمی گذاشت و جگرگوشه خود را در نیل، رها نمی کرد! این روزها تمام سینه ما، صحرای سیناست؛ “فاخلع نعلیک، انک بالوادی المقدس طوی”. بگذار آهی بکشم از دست این روزگار، آ….. الله …..ه! این آه “یعنی کلیم آهنگ جان سامری کرد، ای یاوران باید ولی را یاوری کرد؛ گر صد حرامی صد خطر در پیش داریم، حکم جلودار است سر در پیش داریم؛ حکم جلودار است بر هامون بتازید، هامون اگر دریا شود از خون بتازید؛ از دشت و دریا در طلب باید گذشتن، بیگاه و گاه و روز و شب باید گذشتن؛ فرض است فرمان بردن از حکم جلودار، گر تیغ بارد گو ببارد نیست دشوار؛ جانان من برخیز بر جولان برانیم، زآنجا به جولان تا خط لبنان برانیم؛ آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست، آنجا که قربانگاه زعتر، صور، صیداست؛ آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد، آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد؛ جانان من اندوه لبنان کشت ما را، بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را؛ جانان من برخیز باید بر جمل راند، حکم است باید باره تا دشت امل راند؛ باید به مژگان، رُفت گرد از طور سینین، باید به سینه رفت زینجا تا فلسطین؛ باید به سر زی مسجدالاقصی سفر کرد، باید به راه دوست ترک جان و سر کرد؛ جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش، آنک امام ما علم بگرفته بر دوش؛ تکبیر زن لبیک گو بنشین به رهوار، مقصد دیار قدس همپای جلودار”.
***
محمود! می دانم ای همپای جلودار، این روزها همه دارند تو را می زنند؛ راس فتنه هستی مگر تو، که این روزها همه دارند تو را می زنند؟!… آری، این روزها همه دارند تو را می زنند؛ اصولگرایان از همه بیشتر و آن وقت گله دارند که چرا تو خود را نامزد اصولگرایان نمی دانی؟! اگر خواص بی بصیرت، سردمداران جریان اصولگرا هستند، تو فقط نامزد ما ملتی، اما اگر آن پدر و مادر شهید روستای حسن سرای رودسر هم خودشان را اصولگرا می دانند، شک نکن که تو کاندیدای ما اصولگرایان هستی. می دانم؛ عده ای اصولگرایی را با جناح راست، اشتباه گرفته اند! ما هر بار که به تو رای دادیم، به ناطق و خاتمی، با هم گفتیم “نه”. به هاشمی و موسوی با هم گفتیم “نه”. به مصلحت و دروغ با هم گفتیم “نه”. به اشرافیت و اسلام مرفهین بی درد، با هم گفتیم “نه”. به روحانی نمایان و روشنفکران غرب زده، با هم گفتیم “نه”. به رژیم طاغوت و جمهوری اسلامی قلابی، با هم گفتیم “نه”. ما هر بار که به تو “آری” گفتیم، “نه” گفتیم به زَر و زِر و زور و تزویر و مصلحت. جرم جناح راست در اشرافیت، از جناح چپ بیشتر است. رای ما به تو، “آری” به عدالت بود. “آری” به ولایت بود. عاری بود از مصلحت هایی که همیشه به ضرر عدالت، “تشخیص” داده می شود.
محمود! جناح چپ، ولایت فقیه را نمی خواهد؛ صد رحمت به این جناح، که جناح راست، ولایت فقیه را فقط برای اشرافیت خود می خواهد. یکی در کربلا رسما به ندای “هل من معین” حسین، “نه” گفت و دیگری گفت: من با حسین، همه جا همراهی می کنم، جز کربلا. این دومی آزاردهنده تر است؛ نیست؟! گوش کن این آزار را… ما تو را ای خامنه ای، ای یار دیرین، قبول داریم، اما به آن شرط که پای رای یک مشت پابرهنه پاپتی، به این احمدی نژاد تازه به دوران رسیده، نایستی!… ما علی جان! تو را قبول داریم، اما کاری با زندگی ما نداشته باش، که این را از کجا آورده ای و در چه راهی می خواهی خرج کنی؟!… علی جان! ولایتت را قبول داریم، اما می بخشیدها؛ دوستی گفتند، رفیقی گفتند؛ یار، همراه و همسنگر دیروز و امروز و فردایی گفتند!… اصلا آقای خامنه ای! آن زمان که من با امام عکس داشتم، احمدی نژاد کجا بود که حالا آن گداگرسنه هایی که به این بابا رای دادند، کجا باشند؟!… هان؟!… آن نامه “آقا” خطاب به شما؟! این نامه شما خطاب به نمایندگان؟! آن توصیه وحدت به سران قوا؟! این دعوا و مرافعه های روی مخ ما؟! کاش وقتی “آقا” می گویند؛ “از سران قوا رضایت دارم”، این رضایت از صمیم قلب ایشان باشد. ما به تو رای دادیم برای شادی این قلب. توقع ما از تو، بیش از دیگر سران قواست. تو منتخب مایی. ما به تو به خاطر عکس هایت با امام، رای ندادیم؛ امروزِ تو برای ما از گذشته ات مهم تر است، اما نگذار دل مان برای احمدی نژاد ?? تنگ شود. وظیفه حمایت از تو روی دوش ماست؛ آنجا که سابقه دارها، از گذشته خود بر فرق امروز ما چماق می سازند. تو کجا بودی؟! ما کجا بودیم؟!… جناب عمار! چرا اندازه طلحه و زبیر با پیامبر عکس نداشتی؟!… ما هر چه می کشیم از دست توست برادر!… “این عمار” نه در روزگار سیدعلی، که حتی در قاب عکس خمینی؟!… غیبت داشتی برادر! غیبت داشتی محمود! غیبت داشتی، من!… هان ای من! با تو هستم؛ عرصه خطر، صلب نیاکانت بود یا عبور از بحران؟!… هان ای من!… “من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف، آنچنان هست که آهسته دعا نتوان کرد”… هان ای من! “دلم تا دست بر دامان در زد، دو دستی سنگ شیون را به سر زد؛ امیدم مشت نومیدی به در کوفت، نگاهم قفل در، میخ قدر کوفت؛ چه درد است این که در فصل اقاقی، به روی عاشقان در بسته ساقی؛ بر این در، وای من قفلی لجوج است، بجوش ای اشک هنگام خروج است؛ در میخانه را گیرم که بستند، کلیدش را چرا یا رب شکستند؛ دعا کردند در زندان بمانم، دعا کردند سرگردان بمانم؛ من آخر طاقت ماندن ندارم، خدایا تاب جان کندن ندارم؛ دلم تا چند یا رب خسته باشد، در لطف تو تا کی بسته باشد؛ بیا باز امشب ای دل در بکوبیم، بیا این بار محکم تر بکوبیم”… هان ای من! “کیست این پنهان مرا در جان و تن، کز زبان من همی گوید سخن؛ این که گوید از لب من راز کیست، بنگرید این صاحب آواز کیست؛ در من این سان خود نمایی می کند؛ ادعای آشنایی می کند؛ متصل تر با همه دوری به من، از نگه با چشم و از لب با سخن”.
***
محمود! ما هر بار که به تو رای دادیم به خمینی و خامنه ای و خون شهدا “آری” گفتیم. ترجمه رای ما به تو این است: “تایید اسلام پابرهنه های محبوب امام”. درست است که همه آن ?? میلیون نفر به جمهوری اسلامی “آری” گفتند، اما رای دهندگان به تو یعنی اکثریت جامعه، واضح تر سخن گفتند که جمهوری اسلامی انقلابی می خواهند، نه جمهوری اسلامی قلابی. آن کس که هنوز هم بر مواضع فتنه خود اصرار دارد، نماد جمهوری اسلامی قلابی است. عده ای فعلا به مصلحت شان نیست، از این صریح تر علیه جمهوری اسلامی سخن بگویند! از این عده آیا کسی اطراف شما نیست؟!
محمود! تو سرباز جمهوری اسلامی انقلابی هستی. جمهوری اسلامی پابرهنه ها. ما روی نام بلند تو زیاد قسم خورده ایم. تو سوگند به قرآن خوانده ای، ما قسم به قرآن ناطق. تو سوگند به قانون اساسی خورده ای، ما قسم به خون شهدا. عده ای اما اصولگرای آمریکایی هستند و با اینکه اصولگرا هستند، پرونده مهدی هاشمی را کوچک تر از آن می دانند که بررسی شود! بگذار عده ای تو را از موضع اصولگرایی بزنند؛ مگر به نام دین، سر از بدن حسین جدا نکردند؟… اما اجازه نده که عده ای از همین موضع اصولگرایی، در نقد تو حق داشته باشند! و حق داشته باشند که نگران تو باشند! خوب می دانی چه دارم می گویم. کاش همه منتقدین تو ناحق بودند اما آنجا که مصباح هم از دست مکتب ایرانی و مخلفاتش، آه می کشد، آنجا که نامه های در خفا، سر از جراید در می آورد و وحدت میان سران قوا را می شکند، راستش دل ما هم می شکند. من اصلا نمی خواهم حق را به دیگر قوا بدهم. حرف ما این است؛ وقتی رهبر عزیز امر می کند که “مسئولان، جلوی چشم مردم به دعوا با هم نپردازند”، ما توقع مان از تو، بیش از دیگران است و الا منکر حملات ناجوانمردانه به تو نیستیم و آنجا که از منظر اصولگرایی، بی رحمانه تو را می زنند، حرف مان درددلی بیش نیست؛ مگر به نام نخست وزیر امام، میراث امام، ولایت فقیه را نمی زنند؟ مگر به نام محمد، به نام خمینی، علی را نمی زدند و سیدعلی را نمی زنند؟! عادت دیرینه ما زخم برداشتن از دوست است؛ با همان دوست که باید با او وحدت کلمه داشته باشیم، تا دشمن به ریش ما نخندد. ما مادریم، نه نامادری محمود!… آخرین بار در کدام سجاده، روی کدام مُهر کربلا، گریه کرده ای؟… شیعه یعنی اشک. یعنی سکوت. یعنی فریاد. یعنی داد. یعنی غم در دل و تبسم بر صورت. یعنی بصیرت. یعنی ولایت پذیری.
محمود! آیا خاتمی و هاشمی را هم می شد با اسم کوچک صدا کرد؟… من به تو حق می دهم نامه بنویسی اما نه در جلوی چشم ما و چون تو را بیشتر از اصولگرایان آمریکایی، ولایت پذیر می دانم، و ولایت پذیر می خواهم، فکر می کنم فرق تو با خواص بی بصیرت، همین جاهاست که باید معلوم شود. تو سوگند مایی محمود!… سوگند ما. گاهی لازم است چون مالک، از “موضع حق”، به نفع “حق موضع”، سکوت کنیم. در ملا عام سکوت کنیم… بله! ما می دانیم بعضی ها تو را برنمی تابند؛ نیازی به نامه نیست. این جماعت، قبل از تو، رای ما را به تو برنمی تابیدند. یادت رفته؟! این درست که برخی به بهانه نقد مشایی، تو را تخریب می کنند، اما هنوز هم بیشترین حمله به تو از ناحیه کسانی است که با اصل ولایت فقیه مشکل دارند. مهمتر از عده ای که به نام مشایی، تو را می زنند، آن عده اند که به قصد تخریب “آقا” تو را نشانه گرفته اند. جناب راس فتنه از این زاویه با تو دشمنی می کند، و برخی از همین زاویه با تو دوستی خاله خرسه می کنند! دوستانی که برایت مسئله درست می کنند، شک کن در ادعای دوستی شان. این دوستان دارند خوراک می دهند دست دشمنانت. دشمن تو همان کس است که در مناظره آبرویش را بردی، آبروی خاندانش را بردی، اما آیا نباید شک کنی در ادعای دوستی آن دوست که به همین دشمن، خوراک می دهد؟ عده ای از دشمنانت “مصلحت” نمی بینند که مستقیم با ولایت فقیه دربیافتند، تو را نشانه گرفته اند تا دولت محبوب ما را بزنند. این دشمنان تو، آنقدر پست و زبون اند که سفرهای استانی تو را گداپروری می خوانند و خوبی های تو را بد جلوه می دهند. این دشمنان تو، آنقدر حقیر و نامردند که در برابر طرح عظیم هدفمندی یارانه ها، کارشکنی می کنند. ما اینها را می دانیم. ما بارها و بارها با قلم خود، با کار خود، با این افتخار که در این دولت، کارگری کردن به پادشاهی شرف دارد، دشمنانت را زده ایم. باز هم می زنیم. هم از موضع ولایت پذیری، هم از زاویه حمایت از رئیس جمهور قانونی ملت، و هم از دریچه جای دنجی که در کنج دل ما داری. ما از تو دفاع می کنیم اما گلایه ما از دست آن دسته از مدعیان دوستی توست که به همین جماعت، این گستاخی را می دهند و این خوراک را فراهم می کنند که تو را جریان ضد روحانیت خطاب کنند. نه فقط تو، که عالمی در رتبه “مصباح هدایت” را جرئت کنند و جریان بدون سابقه انقلابی و دارای عقاید انحرافی بخوانند. من مانده ام؛ اگر مشایی، تو را اینقدر دوست دارد، چرا بیش از آنکه خودش را هزینه تو کند، تو را هزینه مسئله سازی های خود می کند؟!… نه! عیب تو “کیهان” نخواندن نیست، این است که چرا همانان که خود را حلقه اول اطرافیانت می خوانند، گاهی تیتر یک همان رسانه های جریان اشرافیت چپ و راست می شوند؟! بگذار ما دل به این خوش کنیم که کیهان و وطن امروز و ایران و جوان و برنا و پیر، به خاطر حمایت از دولت عدالت محور تو بارها از طرف دشمنانت فحش و ناسزا شنیده اند. فرق ما با عده ای از مدعیان دوستی ات این است؛ ما به دشمنان تو خوراک نمی دهیم؛ شلاق زخم زبان شان را به تن می خریم. اگر ادعا کنم که ما، خود را و تو را اصولگرا می دانیم، باز هم می خواهی بگویی که نامزد جریان اصولگرا نیستی؟!
محمود! نامه تو وقتی علنی می شود، فقط دوست نمی خواند؛ دشمن هم می خواند. دشمن بیرونی هم می خواند. آنقدر زبانش را داری، که در خلوت، از پس گرفتن حق قانونی خود برآیی. ما هم که از همه کارشکنی ها باخبریم؛ اگر ملت و ولایت، پشت این دولت است، سر و کله زدن با دیگر قوا، آن کاری است که تو در خلوت باید انجامش دهی. در جلوت، کار تو همین سفرهای استانی است. کار تو همین خمینی وار سخن گفتن است. کار تو همین هدفمندی یارانه هاست. کار تو همین عدالت محوری است. کار تو همین مصوبات هیئت دولت است. کار تو همین یک کلام است: “کار”. ابتکار تو و برگ برنده رای ما، همین شبانه روز کارکردن است. بهترین تودهنی تو به دشمنانت که کمر به شکست دولت تو بسته اند، همین افتتاح آزادراه تهران – پردیس است. این خبر را وقتی ما در رسانه های خود منعکس می کنیم، بُردش حتی از همین دل نوشت، بیشتر است. گفتم که؛ می دانم تو را ناجوانمردانه می زنند. چه نامه بنویسی و چه نه، تو تمام آنچه که ما یارای بیانش را نداشتیم، در مناظره گفتی. موضع ما موضع مناظره است. هنوز هم. گاهی خودت آن مناظره را نگاه کن. لازم است این روزها. دعای ملتی بدرقه مناظره تو بود. اسم که می بردی، اگر چه درست این بود که اسم نمی بردی، اما ولایت پذیری تو، آن روزها، مثل شهدا، شجاعانه بود. القصه؛ خمینی هم شاید راضی نبود که بالای خاکریز، فلان شهید بعد از این، “صدام خره، گاو منه” بگوید اما خمینی وقتی گفت: “مزار شهدا زیارتگه عشاق اهل یقین است”، این شهید را استثناء نکرد… و مگر خامنه ای نگفت: “نظر من البته به مواضع رئیس جمهور نزدیک تر است”؟!… و مگر ما جانانه ترین تکبیر عمر خود را نفرستادیم؟!… و مگر همان نماز جمعه “آقا”، بعضی ها که آن جلوجلوها نشسته بودند، بعد از تکبیر ما، “هیس” نگفتند؟!…
محمود! حتما لازم است بگویم که بعد از مناظره، مادرم برای برنده شدن تو در انتخابات ریاست جمهوری “سفره ام البنین” نذر کرد؟! حتما باید بگویم که بعد از مناظره، روحانی مسجد محل مان که برای خودش کسی است، آمد در خیابان و شعار می داد “مناظره عالی بود، جای امام خالی بود”؟! حتما باید بنویسم که بعد از مناظره، مادر دوستم میثم، برای سلامتی ات از گزند بلایای طبیعی(!) گوسفند، نذر جنابعالی کرد؟! حتما باید پرده بردارم از این راز که وقتی تو داشتی در مناظره، علیه چپ و راست و خرس گنده های فراری بعد از این، حرف می زدی، ملتی داشت همپای جلودار اشک شوق می ریخت؟! حتما باید بگویم که پدر شهیدان بهرامی، تا صبح برای سلامتی ات نماز می خواند و در سجده، های های گریه می کرد؟! حتما باید شرح دهم که بعد از مناظره، چه خبر شد در شهر من؟!… باشد، می گویم: عده ای کثیر از جوانان جنوب شهر با موتور قراضه خود آمده بودند جلوی صدا و سیما که تو را بدرقه کنند اما عده ای قلیل از جوانان شمال شهر که رنگ مقدس سبز بر گردن سگ های خود بسته بودند، به طعنه ایشان را خطاب می کردند که؛ “بالاشهر، خوشگله”؟! گفتم که؛ می دانم که این روزها همه دارند تو را می زنند، اما در این گیر و دار پیرزنی در میدان امیرچخماق، تو را محمود صدا می زد و گریه می کرد؛ “پسرم محمود! خدا پشت و پناهت باشد”. می دانم که این روزها هیچ کس از تو دفاع نمی کند. جز ملت و ولایت، همه به تو بد و بیراه می گویند. می دانم. همه دارند تو را می زنند، می دانم. آنان که کارنامه امروزشان، نمره مردودی در فتنه ?? است، از ترس عاقبت تو، که میان مشایی و نظام، کدام را انتخاب می کنی! پاچه خواران راس فتنه، به خاطر حرف هایت در مناظره. ترسوها، به خاطر حرف زدنت چون امام از مبارزه. عده ای به خاطر باخت تیم ملی. عده ای به خاطر سقوط هواپیما. عده ای به خاطر پرونده معاون اول. عده ای به خاطر عزل و نصب وزرا. عده ای به خاطر گرانی. عده ای به خاطر آلودگی هوا. عده ای به خاطر گرمای کره زمین. عده ای به خاطر اتمسفر. عده ای به خاطر افشین قطبی. عده ای به خاطر لژیونرها. عده ای به خاطر بدهی دولت به شهرداری. عده ای به خاطر بدهی ملت به مترو. عده ای به خاطر بدهکاری تو به ولایت مترو. عده ای به خاطر طلب بعضی ها بابت مناظره. عده ای به خاطر لباس هایت، که وقت نمی کنی، کمربند خود را از پاریس سفارش بدهی. عده ای به این خاطر که چرا بوی ادوکلن مارک غرب نمی دهی… و عده ای هم به خاطر “اللهم عجل لولیک الفرج والنصر”… باز هم بگویم؛ عده ای به خاطر ولایت فقیه. عده ای به خاطر سیدحسن نصرالله. عده ای به خاطر رئیس جمهور مکتبی. عده ای به خاطر سرباز حزب الله. عده ای به خاطر فرزند روح الله. عده ای به خاطر رای ما به تو. عده ای به خاطر سوگند ما به تو. عده ای به خاطر سابقه شان… و عده ای به خاطر عبدالله بن زبیر! ظاهرا تو هم کم و بیش، سران فتنه هستی! تقصیر خودت بود؛ وارد منطقه ممنوعه قدرت شدی. می خواستی نشوی! ما هم می خواستیم به تو رای ندهیم! تقصیر خودمان است!
محمود! من هم دیگر حاضر نیستم از تو دفاع کنم. می بینی؟!… انتقاد از مشایی، وقتی برای من باقی نگذاشته، تا ببینم که دستت را در سفرهای استانی، با باند، بسته ای! از صدقه سر دولت تو، چه بسیار که مثل من کت شلواری شدند، اما تو هنوز هم “کاپشن احمدی نژادی” می پوشی. ما کت شلواری های بابصیرت همه از اندرونی بیت رهبری باخبریم که “آقا” به تو گفته؛ “چرا جلسات مجمع نمی روی”؟!… اما یادمان رفته که رهبر از این دولت، عمومی و به صورت خاص حمایت کرده و می کند. بصیرت ما مثل بولتن برخی نهادها، محرمانه شده است، اما کاش هرگز دل مان برای حمایت های “آقا”، مثل دوره اول دولت شما تنگ نشود! تا وقتی می شود از تو به بهانه افزایش نرخ تاکسی گلایه کرد، میکروب سیاسی را، همه گذاشته اند “آقا” بگوید. من تو را نقد می کنم، فلان اصولگرا، مشایی را، تو هم این وسط کیهان نمی خوانی، و تیتر یک شرق این می شود؛ “خاتمی: با شرایطی می خواهم به نظام برگردم”. اصلا کاش تو هم مثل خاتمی، بی حیا بودی و دم به ساعت می گفتی؛ نمی گذارند کار کنم!… نمی گذارند کار کنی، اما شنیده ام ضرب العجل تعیین کرده ای، انسان به فضا بفرستی! چه رویی آخر داری تو؟!… اصلا من رای به همین روی تو داده ام. ملتی به همین شجاعت تو رای داد. به اینکه نه از چپ هستی و نه از راست. تو از جنوبی… و در جنوب، سیدحسن نصرالله از نفس گرمت بوی خامنه ای شنید.
محمود! تو گاهی خطا می کنی اما عده ای اصولا خط شان انحرافی است. غلط کرده کسی، چون تویی را جریان ضد روحانیت بخواند، که تو، برای رهبر روحانی عربی، رایحه رهبر روحانی مسلمین جهان می دهی. در کشور امام زمان، جز همان راس فتنه ای که فرزندانش به آشوبگران عاشورا پول دادند تا خیمه زینب را بهتر آتش بزنند، هیچ کس جریان ضد روحانیت نیست. کسی هم اگر هست، زیرمجموعه خود اوست. تا وقتی رهبر از دولت محبوب ما حمایت می کند، آن راس فتنه ای که مخالف این دولت است، جریان ضد روحانیت است. جریان ضد روحانیت، جریان ضد ولایت فقیه است که نامه سرگشاده می نویسد به “آقا”. جریان ضد روحانیت، همان جریان مذمومی است که به امام، آن عزیز دوران، جام زهر داد. من از سردمدار این جریان به ? دلیل اسم نمی برم؛ یکی اینکه همه می دانند چه کسی را دارم می گویم و دیگری اینکه اگر قوه محترم قضاییه به خاطر این مطلب هم مرا احضار کرد، به دادستان بگویم؛ منظورم از جریان ضد روحانیت، یکی حسنی مبارک است، دوم، البرادعی و سوم، بن عمر تونسی!… آری، دیکتاتورها که نظر خود را مشرف بر رای اکثریت می دانند، جملگی جریان ضد روحانیت اند. سران فتنه هم دیکتاتور هستند و هم جریان ضد روحانیت. خاتمی، روحانی نیست، جریان ضد روحانیت است، که این فقط جریان ضد روحانیت است که علیه جمهوری اسلامی با جرج سوروس وارد شور می شود. تو برای حل مشکلات فلان استان، ساعت ها جلسه می گذاری و موسوی، در مشی دیکتاتوری، هیچ فرقی با حسنی مبارک ندارد؛ هر ? رای اکثریت را برنمی تابند؛ با این تفاوت که ما به موسوی، دولت را تعارف نزدیم که حالا مجبور باشیم مثل مردم مصر، دیکتاتور را از تخت پایین بکشیم. دیکتاتورهای ما بچه های خوبی هستند؛ خودشان زیر تخت اند! خاتمی در خوی دیکتاتوری هیچ فرقی با بن عمر ندارد. هر ? از رای پابرهنه ها فراری اند. تفاوت دیکتاتورهای ما با دیکتاتورهای جهان عرب در این است که اینجا، دیکتاتوری اگر بخواهد علیه رای ?? میلیونی اکثریت، غلط زیادی کند، ما اینجا رهبری به اسم خامنه ای داریم که به پشتوانه رای ملت، سران فتنه را بنشاند سر جای شان. بنابراین توپ و تانک حکومت دیکتاتور مبارک، نه فقط ادامه دیکتاتوری پهلوی، که ادامه قانون شکنی های سران فتنه است. هر گلوله ای که هر مصری را می کشد، ادامه بیانیه های ضد دموکراسی موسوی است. بن عمر فراری، ادامه مهدی هاشمی فراری است. جمال مبارک فراری، به هر قبرسانی فرار کرده باشد، ادامه همان آقازاده فراری است. در نظر مردم مصر، طبق نظرسنجی خود غربی ها، سیدحسن نصرالله از همه محبوب تر است؛ پس قیام مردم مصر، امتداد ?? بهمن خمینی و ادامه ? دی خامنه ای است. مردم مصر، دیکتاتور نخواستن را از ما آموخته اند؛ چه آن زمان که شاه را از تخت پایین کشیدیم و چه این زمان که اجازه ندادیم بازیچه های آمریکا از تخت حکومت حکیمانه جمهوری اسلامی بالا بروند و جمهوری اسلامی قلابی درست کنند. فرق اساسی جمهوری اسلامی با حکومت دیکتاتور مصر در این است: جمهوری اسلامی، فرعون ندارد، بت ندارد، اما اگر کسی هم هوس بت بودن به سرش زد و هوس کرد علیه رای اکثریت، حرکت کند، بت شکنی به نام خامنه ای، می شکند این بت را. ما در صورت سران فتنه، جای سیلی زیبای فرزندان علی را به خوبی احساس می کنیم. جمهوری اسلامی هنوز بی علی نشده است که بعضی ها بخواهند ادای مبارک و بن عمر را دربیاورند و دیکتاتوری کنند. موسوی دوست دارد فرعون باشد، اما ما چون خیر او را می خواهیم، به او اجازه طاغوتی گری نمی دهیم. موسوی باید به خاطر این خیرخواهی دست ما را ببوسد. ما نبودیم مهندس، نشان داده که استعداد مبارک شدن را دارد و هیچ بعید نبود اگر ? دی نبود، از همین خاتمی، چه بن عمری در می آمد! خاتمی، اینطوری اش را نگاه نکنید؛ اوج بی حیایی این ملعون زمانی بود که داشت از روی دست جرج سوروس برای جمهوری اسلامی ??? هزار شهید، نقشه می کشید. لعن علی عدوک یا علی، خاتمی و کروبی و موسوی و بن عمر و مبارک و البرادعی و نتانیاهو و شاه ملعون و انور سادات… و همه شان، کلا! سران فتنه اگر خیلی دوست دارند بازداشت شوند، به جای بیانیه نوشتن، سلاح سرد دست بگیرند! طبق قانون از این پس کسانی که سلاح سرد، مواد منفجره، محترقه، افشرده های اشک آور و گازی، شوکر، تفنگ و کلت بادی، انواع سوزن های آلوده به بیومیکروب ها، تفنگ های ساچمه ای، ورزشی و شکاری، شمشیر، قمه و… را حمل کنند یا به همراه داشته باشند، غیر مجاز و حاملان آنها که موجب رعب و وحشت مردم شوند و آرامش جامعه را بر هم زنند، محارب شناخته و مجازات می شوند. آقای مهندس! اگر مردی، با یکی از انواع سوزن های آلوده به بیومیکروب ها بیرون بیا تا قوه قضاییه، حالت را بگیرد؛ بیانیه نده! این بیانیه آخری را هم در ضمن رهنورد نوشت؛ قلمش تابلو بود!
***
محمود! حاشا که با تو سخن را فراموش کرده باشم؛ ما ملت، تو را دوست داریم؛ با چه زبانی بگوییم؟ در کدام سفر استانی، گرما و سرما مانع حضور ما شد؟ کجا تو را نگین انگشتر حضور حماسی خود نکرده ایم؟ کجا هوای دولتت را نداشته ایم؟ خواص بی بصیرت عمرا در این راه سخت و جان فرسا، تو را کمک کنند؛ مسخره ات می کنند و همشهری هنوز هم تیتر یکش این است؛ دولت به مترو بدهکار است! به مترو پول نده، می رود در جیب آقازاده فراری، اما برای ما قطار شهری نمی شود! این قبیل کارهای دولت تو مورد تایید ماست. خمینی باج نداد، خامنه ای هم باج نمی دهد، تو هم باج نده! اما طبق قانون، باج نده! دولت تو آنقدر خوبی دارد که ما بدی هایش را مسئله دست چندم خود بدانیم. ما می دانیم در ولایت مترو، جناب شهردار، خودش را برای چه کسی دارد لوس می کند! شهرداری تهران اگر اینقدر گداست، می تواند کمتر مجله دربیاورد و برای توسعه حمل و نقل شهری اتوبوس بخرد! اگر به کمک کردن باشد، شهرداری تهران باید به دولت همه شهرهای ایران، کمک کند. شهرداری خوب است کمتر پول خود را صرف شبه کارهای مثلا فرهنگی کند و کمک کند به دولت تا مشکل اینترنت آن روستای لب مرز حل شود. از نظر ما شهرداری به دولت بدهکار است، و نه دولت به شهرداری. دولت، به هیچ کجا، جز به توده های پابرهنه بدهکار نیست. دولت، نه به مجلس، نه به قوه قضاییه و نه به مجمع تشخیص، هیچ بدهی ندارد. دولت اما مثل مجلس و مجمع و هر نهاد دیگری در این نظام، بدهکار تنفیذ رهبر است. بدهکار قانون اساسی است. بدهکار وصیت نامه شهداست. هیچ قوه ای، به هیچ قوه دیگری بدهکار نیست. سران قوا قبل از آنکه رئیس قوه خود باشند، سرباز ولایت فقیه اند. قوای ? گانه، جزایری جدا افتاده از یکدیگر نیستند، اما چون بار اصلی کشور بر دوش قوه مجریه است، دولت، فقط بدهکار حل مشکلات کشور است و لازم است در جهت کاهش معضلات مردم، قوای دیگر به قوه مجریه کمک کنند. تضعیف یک قوه، در نهایت منجر به تضعیف دیگر قوای کشور می شود. دانه های تسبیح، کنار هم زیباست و آن ریسمان که نگه می دارد این دانه ها را، “ولایت فقیه” است.
***
آهای محمود! دیدمت در سیما کنار وزیر راه، داشتی گیر می دادی که فلان جا چرا خاکی است؟ چرا آب، یخ زده؟ هر چه هم بهبهانی توضیح می داد، تو باز با انگشت اشاره و گره ای در ابرو، حرف خودت را می زدی، که چرا آنجا چنین است و چنان نیست!… اصلا تو رئیس جمهوری یا شهردار؟ به تو چه که فلان جا چرا همچین است؟ افتتاحت را بکن، خلاص! فردا از همین حرکت تو عده ای از همین جریان اصولگرا صد تا حرف در می آورد که؛ “رئیس جمهور به وزرایش اعتماد ندارد”!… “خداحافظی بهبهانی از کابینه”!… “بهبهانی هنگام ماموریت عزل شد”!… “رد پای مشایی در تذکر احمدی نژاد به بهبهانی”!… “پرونده مهمتر از حسنی مبارک در مصر، تذکر رئیس جمهور بود به وزیر راه”!… “آزادراه تهران – پردیس، چند تا سوراخ دارد؛ این هوا”!…
***
محمود! حتما باید به تو بگویم که “کلام الله” چگونه به آخر رسید؟… گفت: “قل اعوذ برب الفلق. من شر ما خلق. و من شر غاسق اذا وقب. و من شر النفاثات فی العقد. و من شر حاسد اذا حسد”… و خدا اینگونه “قرآن” را به آخر رساند: “قل اعوذ برب الناس. ملک الناس. اله الناس. من شر الوسواس الخناس. الذی یوسوس فی صدور الناس. من الجنه و الناس”.